شیما سیدی | شهرآرانیوز؛ قاسم ارفع، همسن آرامگاه فردوسی است. یعنی درست همان سالی به دنیا آمده که آرامگاه فردوسی با حضور بزرگان علم و ادب جهان افتتاح شده است. داستان زندگی ارفع و آرامگاه فردوسی سیسال بعد دوباره به هم گره میخورد و نقطه عطف ماجرا هم همینجاست. هر دو دقیقا در یک زمان دگرگون میشوند.
بنای آرامگاه فردوسی سال۱۳۴۳ به خاطر خرابیهای مداوم برچیده و از نو ساخته میشود. دستبرقضا فردی که در جریان بازسازی آرامگاه نقش مهمی داشته و به همین خاطر هم زندگیاش از این رو به آن رو میشود، قاسم ارفع است.خودش میگوید: «فردوسی من را پهلوان کرد وگرنه من یلی بودم که داشتم داروغهگری و دشتبونی میکردم.»همانطور که «رستم یلی بود در سیستان که فردوسی کردش رستم داستان»، انگار داستان برای قاسم ارفع هم تکرار شد و فردوسی هزار سال بعد دوباره یک یل توسی را به پهلوان تبدیل کرد.
قاسم ارفع قوی هیکل بود و درشتاندام. به همین دلیل هم خیلی از مالکان زمین، به او پول میدادند تا از ورود دام و غریبه به ملکشان جلوگیری کند. اما با شروع بازسازی آرامگاه فردوسی، قاسم ارفع شد. مرد جابهجاییهای عظیم و قهرمان بلامنازع داستان.حافظه او در نودویکسالگی هنوز مثل یک نوار کاست بیخط و خش است، همه چیز ضبط شده و با خاطراتش میتواند بنای آرامگاه را زنده کند.
ارفع ساختمان آرامگاه را مثل یک پازل ترسیم میکند که پس از تخریب مجدد کنار هم چیده میشود: «چوببستهاشو خودم بستم و بردم تا کاکل آرامگاه. بعد هم روی چوببست تخته انداختم و شروع کردیم به تخریب، اما باید سنگها سالم میموند. شاهغلام معمار، روی سنگها شماره میزد و به ترتیب با فرغون میبردن میچیدن عقب باغ. بعد که ساخت آرامگاه تموم شد دوباره سنگها رو به ترتیب شماره از عقب باغ آوردن و بردن بالا چیدن.»
در طول چهار سالی که ساخت آرامگاه زمان میبرد، حدود ۲۵۰کارگر زیر دست مش قاسم کار میکنند، اما در میان کارگران، او تنها فردی است که شانههایش تاب جابهجایی سنگهای سنگین را دارد. پهلوان کشتی باچوخه و یل توسی در نبود ماشینآلات مهندسی امروز، سنگهای چند تنی را به دوش میکشیده و از چوببست بالا میرفته است.او سنگ مزار فردوسی و سنگی که تصویر فروهر بر آن هک شده (بالای ضلع جنوبی) را از جمله سنگینترین سنگها معرفی میکند و وزن تقریبی آنها را چهارتن تخمین میزند.
ماجرای جابهجایی یکی از این سنگها که مورد تحسین مهندسان حاضر قرار گرفت شنیدنی است: همه جلوی استخر به تماشا ایستادن. رفتم پای «قَرقَر» ایستادم و سنگ را رو به بیست دقیقه بردم بالا. مهندس نیکو از تعجب شاخ درآورده بود. گفت ما واقعا عقلمان نمیکشید چهکار کنیم. خدا بیامرزدش برای همین کار به من یک ماه اضافه کار داد.ماجرای نبش قبر فردوسی و دفن مجدد او هم یکی دیگر از کارهایی است که مأموریت انجام آن به عهده قاسم ارفع گذاشته میشود.
او قبر را میشکافد و داخل میشود. مسئولان گردن میکشند که مبادا کوزه یا گنجی داخل قبر نهفته باشد: «همه مسئولان دولتی آمده بودند. سبیلبهسبیل نشسته بودند تا ببینند از قبر چی در میاد. قبر را شکافتم و رفتم داخل. یک کوه استخوان بود با دو جمجمه. تمام استخوانها را در پارچه پیچیدیم و در دفتر مدیریت گذاشتیم. بعد که کار بنای آرامگاه تمام شد دوباره خودم استخوانها را داخل قبر گذاشتم. حالا به هر کس میگویم فردوسی را من دفن کردهام باور نمیکند.»
آن زمان کارفرماها و بالادستیها به مش قاسم میگفتند اجسام سنگین بلند نکند و به خودش فشار نیاورد، اما ارفع وقتی میدید کاری از دستش برمیآید، دلش نمیآمد دریغ کند. او که روزی سنگهای چند ده کیلویی را روی دوشش جابهجا میکرد حالا چند کوچه آنطرفتر از آرامگاه فردوسی روی تختش نشسته است، درحالیکه دیگر حتی نمیتواند یک استکان چای را دستش بگیرد. خودش میگوید: هرکار کردم برای فردوسی بوده، اما شاید وقتش باشد مسئولان آرامگاه فردوسی هم تا دیر نشده برای پهلوان امروز توس کاری کنند.